بالا بردن اعتماد به نفس

تمام شکوه و افتخارات با شجاعت و جسارت به‌دست می‌آید.

(ایوگن اف.ویر)

 

رئیسم مرا به یک دوره آموزشی دعوت کرد که سخنران مهمان ، گریس کوریگان بود که دخترش کریستا مک اولیف ، اولین معلمی بود که به فضا فرستاده شد . وقت ناهار یاد آن لحظه غم انگیزی افتادم که در ژانویه سال ۱۹۸۶ ، فضاپیمای چلنجر در آغاز مأموریت که هنوز یک دقیقه از پرتاپش نگذشته بود ، منفجر شد و تمام سرنشینان آن خانم کوریگان قرار نیست درباره چگونگی مرگ دخترش صحبت کند ، بلکه درباره نحوه زندگی کردنش می گوید . نمی خواستم حتی یک ثانیه از صحبتهایش را از دست بدهم ، بنابراین قبل از شروع برنامه همه کارهایم را کردم تا وسط جلسه مجبور نباشم بلند شوم . در راه رفتن به اتاق کنفرانس ، از یک اتاق بزرگ که خالی بود ، رد شدم . در اتاق باز بود و من زنی با موهای خاکستری و قد متوسط دیدم که تنها آنجا نشسته است . نگران شدم که نکند مریض باشد یا مشکلی برایش پیش آمده باشد . از او پرسیدم : « حالتان خوب است ؟ » سرش را بلند کرد و با لبخند گفت : « بیا داخل ، حالم خوب است ، فقط دارم ذهنم را متمرکز می کنم . » او از من خواست که بنشینم و بلافاصله اسمم را پرسید ولی نام خودش را به من نگفت . چند دقیقه ای را باهم گپ زدیم ، انگار سالها بود که یکدیگر را میشناختیم ، بیشتر او می پرسید و من جواب میدادم .

 

 

جالب این که چند ماهی بود که فکر ادامه تحصیل به سرم زده بود . تقریبا سی و پنج سال از فارغ التحصیلی ام می گذشت . در همان زمان کوتاه ، از ترسم برای رقابت دانشگاهی که فکر می کردم دیگر برای من خیلی دیر است ، برایش گفتم . او بعد از حدود بیست دقیقه اجازه رفتن خواست ولی قبل از رفتنش ، حرف های حکمت آمیزی به من زد . با لبخند نگاهم کرد و ضربه ملایمی روی دستانم زد و گفت : « سیندی ، بیرون از اینجا ، دنیای بزرگی است . فرصت را از دست نده و به دنبال آن چیزی باش که در زندگی در جستجویش هستی ! » مرا در آغوش کشید و اتاق را ترک کرد ، هیچ وقت نامش را به من نگفت . در الهامات غرق شده بودم . احساس می کردم او فرشته ای بود که خدا از آسمان برای تشویق و اعتماد به نفس من فرستاد و عزم و اراده مرا قوی کرد . به سالن کنفرانس برگشتم و درباره دیداری که داشتم ، به مدیرم گفتم . بالاخره مک ، سخنران مهمان را معرفی کرد . یک زن با قد متوسط و موهای خاکستری از پله ها بالا رفت . وقتی فرشته ام را شناختم ، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم . به نحوی سرنوشت من با گریس کوریگان ، گره خورده بود و حالا دیگر برایم مسلم بود که چه آینده ای پیش رو دارم .

 

در عرض چند هفته ، این زن پنجاه و دو ساله ، مادر چهار بچه و دوازده نوه ، در دانشگاه آموزش از راه دور زنان ثبت نام کرد . هم درس می خواندم ، هم به عنوان معلم مدرسه ابتدایی شغل تمام وقتم را داشتم ، کار آسانی نبود . بارها ، لحظاتی پیش می آمد که خسته میشدم و می خواستم درس خواندن را رها کنم . با وجود این ، با کمک و حمایت خانواده و دوستان ، بعد از سه سال با نمرات عالی فارغ التحصیل شدم . چند ماه بعد ، نامه تبریکی همراه با یک عکس از کارکنان فضاپیمای چلنجر ، از طرف گریس دریافت کردم که برای تلاش های بعدی ام آرزوی موفقیت کرده و یادآور شده بود که همیشه در را به روی ماجراها و پیشامدهای بعدی زندگی باز بگذارم . و اما کشف من ؟ هیچ کس برای دنبال کردن رؤیاهای جدید پیر نیست ، من شاهد زنده آن هستم .

 نویسنده داستان: (سیندی ال . ایالای )

تهیه و ترجمه: توسط محدثه محمدی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *